به گزارش شهرآرانیوز؛ پاییز نیمههای مهرماه در هوای تئاتر مشهد، پاییزتر است. پنج سال پس از آن ۱۶ مهر سال ۱۳۹۵، درختهای مجموعه تئاتر شهر مشهد همان اندازه به خزان نشست که در بدرقه کوچ غم انگیز استاد سیدرضا کمال علوی، بی قرار شد.
این دومین ۱۶ مهرماهی بود که جامعه هنری مشهد، میراث گرانمایهای را به خاک سرد زمین میسپرد. پیکر خاموش مردی که سالها در گوشه خلوت نجیبانه اش، بی هیچ حاشیه ای، قلم میزد. این بار حسین زاهدی نامقی، اهالی تئاتر مشهد را کنار یکدیگر جمع میکرد. کسی که در سالهای حیاتش، به ندرت در محافل هنری ظاهر میشد و آنچه از او به گوش میرسید، گاه به گاه انتشار اثری تازه در وادی رمان و داستان نویسی بود. افتاده بود در مسیر پژوهش و نقد و نگارش. آردش را سالها در عرصه تئاتر بیخته و الک تجربیاتش را آویخته بود. او حسین زاهدی بود. شاگرد سالهای دور استاد محمدعلی لطفی مقدم.
پاییز بود. پاییز سال ۱۳۵۰. شاگردی استاد لطفی، او را نمک گیر دنیای نمایش کرد. معلمی که حق پدری به گردنش داشت. شیفتگی اش به بازیگری تئاتر از همان روزها آغاز شد. خیلی زود لذت حضور در اجراهای عموم زیر دندانش رفت. یک روز در نمایش «آسیدکاظم» هنرنمایی میکرد و روز دیگر با نمایش «بازی» و «مرگ در پاییز» میدرخشید.
نمایش «مستأجر» را همان ایامی تجربه کرد که در گروه تئاتر رودکی فعال بود. او خیلی زود قابلیتهای بازیگری اش را اثبات کرد تا اینکه دستش به نوشتن اولین نمایشنامه زندگی اش لغزید. «باران در شب» زمانی به دلش بارید که تئاتر، در تک تک سلولهای تنش نفوذ کرده بود. او به جذابیتهای دنیای نمایش مبتلا شده بود و حالا نوشتن، لذت تازهای در دنیای پهناور نمایش بود.
«باران در شب» را خودش کارگردانی کرد. آن ۱۰ شبی که اجرا رفت، جوری استقبال شد که خبر به شهرهای دیگر رسید تا آنجایی که یک شبی را رفت بجنورد برای اجرا. این اندازه استقبال از یک نویسنده و کارگردان کار اولی، آغاز درخشانی بود. حالا دیگر داشت همه چیز مزه میداد. نوشتن. خط زدن و از نو نوشتن.
کارهای پس از بارانش را میداد به استاد لطفی و واو به واو نکات را در بازنویسیها اعمال میکرد. دستش گرم شده بود و دیگر توقفی نداشت. آن قدر که وقتی کمال الدین غراب گروه تئاتر امید را تشکیل داد، از او دعوت کرد در کنار تیم قرار بگیرد. تیمی که با رویکرد نمایشهای مذهبی فعالیت میکرد و حسین زاهدی با پیش زمینههای عقیدتی و علاقه به تئاتر دینی، بهترین گزینه برای همکاری بود.
«جشن خون» با شکوه هرچه تمامتر اجرا شد، اما هرگز تصویربرداری نشد. جز آنهایی که نمایش را در سالن اجرا تماشا کردند دیگر کسی به یاد ندارد نخستین تجربه همکاری او با تیم امید تا چه اندازه موفق و دیدنی بود. ترکیب موفق کمال الدین غراب و حسین زاهدی به سرعت در مسیر تولید کارهای تازه در حرکت بود. اما نقطه عطف این همکاری، سال ۱۳۵۹ رقم خورد.
هنوز عمر فعالیتهای هنری حسین زاهدی ۱۰ ساله نشده بود که با بازی در نمایشنامه «حج ابراهیم حج عاشورا» به قلم کمال الدین غراب، مورد تحسین استاد محمدتقی شریعتی قرار گرفت. نمایشنامه بر اساس اندیشههای مرحوم دکتر علی شریعتی تولید شده بود و آوازه اش به سبب تشویق خانواده شریعتی خیلی زود از مشهد به تهران رسید. حسین زاهدی حالا در مجموعه آزادی و تالار سنگلج خوش میدرخشید و حضور در نمایشی مذهبی، به کام دلش خوشایند بود.
سالهای حضور در تهران، او را از نمایشنامه نویسی به سمت پژوهشگری و رمان نویسی سوق داد. رویکرد نقدنویسی، گشایش تازهای در مسیر فعالیتهای هنری او بود. همچنان که گاه به گاه با نمایشنامهای تازه، حرف تازهای برای گفتن داشت، اما به موازات آن، رفته رفته متمایل میشد به ادبیات کودک و نوجوان، داوری جشنوارهها و نقد نمایشها و نمایشنامه ها.
نیمه دوم دهه ۶۰ را در حوزه هنری تهران سپری کرد و وقتی به سربالاییهای دهه ۷۰ رسید او بود و سعید تشکری و جواد اردکانی و محمد برومند که در حوزه نقد تئاتر مشهد، تلاش میکردند. ۱۰ سال پس از این روزها بود که به سرش افتاد یک کانون تخصصی نقد تئاتر در مشهد فراهم کند. او ظرفیتهای هنری زادگاهش را به خوبی میشناخت.
خلأ چنین مجموعهای در فضای هنر نمایش مشهد، دغدغه روز و شبش بود و بی اغراق از محرکههای اصلی نقد تئاتر مشهد به شمار میآمد، همان طور که در حوزه تئاتر کودک و نوجوان شهر، دستی بر آتش داشت. اما آنچه در سالهای پایانی عمرش بیش از هرچیز از او به جا ماند، آثار رضوی او بود. کتا بهایی برای کودکان با درونمایههای مذهبی که عمدتا با محوریت امام هشتم (ع) نوشته بود. اما اجل، عجول بود و بی طاقت. هرچند بیماری در سالهای آخر عمرش او را به حاشیه میدانهای هنری کشانده بود، اما همچنان حسین بود.
حسین زاهدی نامقی. شریف و با تجربه و ارزشمند. مشهد او را در پاییز همان سالی از دست داد که زمستانش، سعید تشکری رفت. اما رد خدمات ماندگارشان، همواره جاودانه و پابرجاست.
این کتاب مصور داستانی، با مضمونی مذهبی مخاطب را با یکی از داستانهای زندگی «حضرت امام رضا (ع)» و معجزه نماز باران در خشک سالی روبه رو میکند. در بخشی از این داستان میخوانیم: «در روزگاران قدیم، در شهر مرو دختر کوچکی به نام ماهک بود که همیشه با گل ها، گنجشکها و سایر پرندگان صحبت میکرد. پدر و مادر ماهک او را سرزنش و بقیه مسخره اش میکردند، اما دخترک شاد بود.
تا این که خشک سالی شد و همه پرندگان از شهر مرو رفتند، ولی یک کبوتر چاهی نزد ماهک رفت و خبر باریدن باران را به او داد.
ماهک به هر کسی میگفت کبوتر خبر بارش باران را برایش آورده، کسی باور نمیکرد. در پایان داستان، ماهک و پدرش همراه بقیه مردم مرو، همراه امام رضا (ع) به بیابان رفتند و با هم نماز باران خواندند و به برکت حضور امام رضا (ع) و دعایش باران بارید. دوباره پرندگان به آن شهر بازگشتند و ماهک از اینکه توانسته امام رضا (ع) را ببیند خوشحال بود.»
*معجزه باران، عنوان اثری به قلم حسین زاهدی با مضمون نماز باران امام رضا (ع) است